ضربت خوردن و شهادت امیرالمؤمنین(ع)
تبيان فهرج
کانون فرهنگی مذهبی شهید کاظم حسینی مسجد موسی ابن جعفر

ضربت خوردن و شهادت امیرالمؤمنین(ع)

 

بررسیِ شرایط و زمینه ها و حوادث پیش از توطئه دلالت دارد که علیرغم نسبت دادن سازماندهی ترور امیرالمؤمنین(ع) به خوارج، سرنخ اصلی توطئه به دربار شام منتهی می شود و خوارج تنها عامل اجرای آن بودند . به ویژه آن که این فاجعه درست هنگامی تحقق می یابد که امام(ع) آمادۀ بازگشت به صفین بود و توطئه گران و خائنان اطمینان یافته بودند که دیگر با هیچ نیرنگی نمی توانند مانع عزیمت ایشان شوند.

* این جنایت بسیار دقیق برنامه ریزی شده بود. به نظر می رسد این روایت که خوارج تصمیم گرفتند تا به طور همزمان، امیرالمؤمنین(ع) و معاویه و عمروعاص را به قتل برسانند واقعیت نداشته باشد. نرفتن عمروعاص به نماز و فرستادن نایب به جای خود، و زره پوش رفتن معاویه به نماز(بنا بر قولی) و آسیب دیدنِ سطحی وی، مسائلی در خور تأمل هستند.

بنا بر روایت ابوالفرج اصفهانی به نقل از محمدبن الحسین، اشعث بر امیرالمؤمنین(ع) وارد شد و دربارۀ موضوعی با ایشان سخن آغاز کرد و امام(ع) نسبت به او خشونت نشان داد و اشعث ایشان را تهدید به قتل کرد. در روایت دیگری آمده است که اشعث در شب نوزدهم ماه رمضان با ابن ملجم مرادی در مسجد بود. در تاریخ یعقوبی آمده است که ابن ملجم یک ماه نزد اشعث در کوفه بود، و اشعث در شب نوزدهم در مسجد به او گفته بود: «النجاه، ما را به تو نیاز است، نگذار تا سپیده بزند و رسوا شویم». در ارشاد شیخ مفید آمده است که حُجر بن عدی در این هنگام در مسجد بود و غرض ایشان را فهمید و به اشعث گفت: ای اعور ملعون، ارادۀ قتل علی را داری؟ و سپس به سوی منزل آن حضرت دوید تا ایشان را خبر کند، اما قضا را آن حضرت از راه دیگر رفته بود. پس چون حجر به مسجد برگشت، شنید که مردم می گویند: امیرالمؤمنین کشته شد.

سخن امام(ع)در سحرگاه روزی که ضربت خورد:[454]«حالی که نشسته بودم خوابم در ربود، پس رسول خدا(ص) بر من گذر فرمود، گفتم: ای فرستادۀ خدا، از امّت تو چه ها دیدم و از کج بازی و دشمنی آنان چه کشیدم. فرمود: آنان را نفرین کن. گفتم: خدا بهتر از آنان نصیب من کند و بدتر از مرا بر آنان گماراد».

روایت شده که در شب شهادت، آن حضرت بیدار بوده و بسیار بیرون می رفت و به آسمان نظر می افکند و می فرمود:«به خدا قسم که دروغ نمی گویم و به من دروغ گفته نشده؛ این آن شبی است که به من وعدۀ شهادت داده اند».پس زمانی که فجر طلوع کرد ابن نبّاح، مؤذن آن حضرت، بیرون آمد و ندای نماز سر داد. حضرت به قصد مسجد برخاست. وقتی به صحن خانه آمد، مرغابیانی که در خانه بودند بر خلاف عادتشان مقابل آن حضرت می آمدند و پر می زدند و فریاد و صیحه می کردند. اهل خانه خواستند که آنها را دور کنند اما حضرت فرمود:«ایشان را به حال خود واگذارید، همانا ایشان نوحه گرانند».[455]

«...اُم کلثوم از شنیدن این کلمات فریاد سر داد و امام حسن(ع) از پشت سر پدر بیرون رفت، وقتی به آن حضرت رسید عرض کرد: می خواهم همراه شما باشم. حضرت فرمود:«تو را به حقی که من بر گردن تو دارم سوگند می دهم، برگردی».امام حسن(ع) به خانه برگشت و با اُم کلثوم محزون و غمگین نشستند و بر احوال و گفتار پدر بزرگوارشان می گریستند... حضرت به صحن مسجد آمد و گفت:«الصَّلوه، الصَّلوه»و خفتگان را برای نماز از خواب بیدار کرد. ابن ملجم در تمام آن شب بیدار بود و دربارۀ کار بزرگی که قصد انجامش را داشت فکر می کرد. در این هنگام که امیرالمؤمنین(ع) خفتگان را برای نماز بیدار می کرد، او نیز در میان خفتگان بود و شمشیر مسموم خود را زیر جامه پنهان کرده بود. وقتی امیرالمؤمنین(ع) به او رسید، فرمود:«برای نماز برخیز...».آنگاه فرمود:«قصدی در دل داری که نزدیک است به سبب آن آسمانها فرو ریزد و زمین چاک و کوهسارها سرنگون شود، و اگر بخواهم می توانم خبر دهم که در زیر جامه چه داری».حضرت از در وارد شد و به محراب رفت و به نماز ایستاد... وقتی امیرالمؤمنین(ع) در رکعت اول سر از سجده برداشت...ابن ملجم آمد و تا جایی که توان داشت، شمشیر خود را حرکت داد... و بر فرق آن حضرت فرود آورد و از قضا ضربه او درست در همان جای زخم عمروبن عبدود خورد و تا سجده گاه حضرت را شکافت. آن حضرت در این هنگام گفتند:«بسم اللّه و باللّه و علی ملَّت رسول اللّه، فُزتُ وَ رَبِّ الکعبه». سپس مقداری از خاک محراب را برداشت و بر زخم سر نهاد و این آیه را تلاوت نمود:«مِنها خَلَقناکُم و فیها نُعیدکُم و منها نُخرِجکُم تارهً اُخری...شما را از زمین خلق کردیم و به زمین باز می گردانیم و باردیگر از زمین خارج می گردانیم».جبرئیل بین زمین و آسمان فریاد زد:«تَهدَّمَت واللّه ارکان الهُدی وَانطَمَسَت اَعلامُ التُّقی وَانضَمَتِ العُروَه الوُثقی. قُتِلَ ابن عمّ المُصطفی، قُتِلَ علی المُرتَضی، قَتَلَهُ اَشقیَ الاشقیاء».امیرالمؤمنین(ع) پس از ضربت خوردن به فرزندانش فرمود:«...در این شب ها خواب دیدم رسول خدا(ص)با آستین خود غبار از چهره ام پاک فرمود و گفت: «علی، آنچه بر تو بود به جای آوردی». این خواب دلالت دارد که نقاب جسم را از پیش روی جانم برخواهند داشت».سپس نگاهش به حسین(ع) افتاد و فرمود:«ای حسین، تو شهید این امّت هستی، بر تو باد به تقوا و صبر بر بلای الهی».[456]

*امیرالمؤمنین(ع) خوابی دیگر نیز در این لیالی دیده بود. وی به امام حسن(ع) فرمود:«در خواب دیدم که جبرئیل بر کوه ابوقبیس فرود آمد و دو سنگ از کوه بر گرفت و به سوی کعبه رفت و بر بام کعبه ایستاد و آن سنگها را بر هم زد که ریز ریز شدند. پس بادی وزید و آن ریزه های سنگ را پراکنده کرد و هیچ خانه ای در مکه و مدینه نماند مگر آن که ریزه ای از آن سنگ در آن داخل شد. این خواب دلالت می کند بر آن که پدر تو شهید شود و هیچ خانه ای در مکه و مدینه باقی نمی ماند مگر آن که اندوهی از مصیبت او در آن وارد شود»-تاریخ 14 معصوم. تعبیر سنگ در خواب، سختی و بلاست. سختی و مصیبتی که امّت اسلامی پس از شهادت آن حضرت تا به امروز تجربه کرده است، مصداق خوابِ آن حضرت است.

هنگام فرود ضربۀ ابن ملجم بر فرق آن حضرت، درهای مسجد به هم خورد، زمین لرزید، دریاها به موج آمد، آسمانها متزلزل شد، و خروش از ملائکه برخاست... فرزندان آن حضرت چون نزدیک محراب آمدند، پدر بزرگوارشان را دیدند که در میان محراب افتاده و ابوجعده و جماعتی از اصحاب و انصار آن حضرت حاضرند و می خواهند تا آن حضرت را بر پا دارند تا با مردم نماز گزارد و ایشان توانایی ندارد. امام حسن(ع) عرض کرد: پدر جان چه کسی تو را ضربت زد؟ فرمود:«پسرِ زن یهودی، عبدالرحمن بن ملجم».[457]پس آن حضرت، امام حسن(ع) را به جای خود گذاشت تا با مردم نماز گزارد و خود نمازش را نشسته تمام کرد و از شدت زهر و زخم به جانب راست و چپ متمایل می شد. وقتی امام حسن(ع) نماز را به پایان رساند، سر پدر را در بغل گرفت: «ای پدر، پشتم را شکستی. چگونه تو را به این حال ببینم؟». امیرالمؤمنین(ع) چشم باز کرد و فرمود:«ای فرزند، از امروز پدر تو رنج و دردی ندارد. اینک جد تو محمد مصطفی(ص)و مادر بزرگ تو خدیجه کبری و مادر تو فاطمه زهرا و حوریان بهشت حاضرند و انتظار پدرت را می کشند. تو شاد باش و از گریه دست بردار که گریۀ تو، ملائکۀ آسمان را به گریه در آورده است».سپس با رِدا جراحت سر را محکم بستند و حضرت را از محراب به میان مسجد آوردند. خبر شهادت امیرالمؤمنین(ع) در شهر کوفه پخش شد. زن و مرد به سوی مسجد دویدند و امیرالمؤمنین(ع) را دیدند که سرش در دامان امام حسن(ع) است و با آن که جای ضربه را محکم بسته اند خون از آن می ریزد و گلگونۀ مبارکش از زردی به سفیدی مایل شده است. حضرت به اطراف آسمان نظر می کند و زبان مبارکش به تسبیح و تقدیس الهی مشغول بود و می گفت:«الهی أسئلُکَ مُرافقت الأنبیاء و الأوصیاء و اعلی درجات جنَّت المأوی».

امیرالمؤمنین(ع) به جانب آن ملعون نگاهی کرد و فرمود:«ای ابن ملجم، امری بزرگ انجام دادی و مرتکب کار عظیمی شدی. آیا من برای تو امام بدی بودم که مرا چنین جزا دادی؟ آیا من تو را مورد مرحمت قرار ندادم و از میان دیگران انتخاب نکردم؟ آیا به تو احسان و عطای تو را زیاد نکردم، با آن که می دانستم که تو مرا خواهی کشت؟»*.چون ابن ملجم را از نزد آن حضرت بیرون می بردند، مردم به او می گفتند: «ای دشمن خدا، چه کردی؟ امّت محمد را نابود و اسلام را تباه کردی».

* هنگامی که ابن ملجم برای اولین بار همراه با گروهی برای بیعت با امیرالمؤمنین(ع) نزد ایشان رفت، امیرالمؤمنین(ع) نگاهی چون صاعقه بر وی افکند و خطاب به وی گفت:«مبادا که تو اشقی الآخرین باشی؟»و ابن ملجم در آن هنگام از این عبارت مبهم امیرالمؤمنین(ع) سر در نیاورده بود. هنگامی که ابن ملجم ادعای محبت آن حضرت را نمود، ایشان فرمود:«به خدا سوگند که مرا دوست نمی داری. حق تعالی ارواح را دو هزار سال پیش از بدنها خلق فرمود. پس آنها که در عالم ارواح با یکدیگر الفت گرفته اند در این عالم با یکدیگر موافقت و محبت دارند و آنها که در آن عالم با یکدیگر الفت نداشته اند در این عالم با یکدیگر الفت ندارند. روح من روح تو را نمی شناسد و با تو الفت نداشته است».هنگامی که ابن ملجم پس از بیعت از نزد امیرالمؤمنین(ع) خارج می شد، آن حضرت با تأسف بیتی زیر لب زمزمه فرمود بدین مضمون:«من زندگی او را می خواهم و او مرگ مرا می خواهد»و سپس فرمود:«اگر کسی می خواهد قاتل مرا ببیند، به این مرد بنگرد».برخی از حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین، چرا او را نمی کشی؟ فرمود:«بسیار عجیب است، می گویید که من کسی را بکشم که هنوز مرا نکشته است». بنا بر قولی از امیرالمؤمنین(ع)، ابن ملجم ولدِ حیض بوده است. علاوه بر کینۀ بی دلیلِ ابن ملجم نسبت به امیرالمؤمنین(ع) که وی را بر قتل آن حضرت تحریص کرده بود، محرّک نیرومند دیگری نیز وجود داشت؛ زنی زیبا به نام قطامه که پدر و برادرش در جنگ با علی(ع) کشته شده بودند، دل ابن ملجم را ربوده و بخشی از مهریۀ خویش را قتل علی(ع) قرار داده بود.

آنگاه حضرت سفارش او را به امام حسن(ع) کرد و فرمود:«ای پسر، با اسیر خود مدارا کن و راه شفقّت و رحمت پیش گیر. آیا نمی بینی چشمهای او را که از ترس چگونه گردش می کند و دلش چگونه مضطرب است؟».امام حسن(ع) عرض کرد: «این ملعون شما را کشته و دل ما را به درد آورده است، امر می فرمایی که با او مدارا کنیم؟».

فرمود:«ای فرزند، ما اهل بیت رحمت و مغفرتیم. به او از آنچه خود می خوری، بخوران و او را از آنچه خود می نوشی، بنوشان. سپس اگر من از دنیا رفتم او را قصاص کن، ولی جسد او را در آتش نسوزان و اورا مُثله مکن که من از جد تو رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود مثله مکنید، اگر چه سگ گزنده باشد، و اگر زنده ماندم، من خود داناترم که با او چه کنم و من اولی هستم به عفو کردن. ما اهل بیتی هستیم که با گناهکار جز به عفو و کرم رفتار نمی کنیم».

* امام(ع) به حسنین(علیهماالسّلام) سفارش کرد که پس از مرگش در صورتی که تصمیم بر قصاص وی گرفتند باید تنها یک ضربه به او بزنند، و اگر آن ضربه منجر به مرگ وی نشد از زدن ضربه ای دیگر خودداری نمایند چرا که ابن ملجم تنها یک ضربه به امام(ع) زده بود.

وقتی امیرالمؤمنین(ع) به هوش آمد، امام حسن(ع) کاسه ای شیر به دست آن حضرت داد. حضرت گرفت و اندکی نوشید و فرمود بقیۀ آن را برای ابن ملجم ببرند. امام حسن(ع) آن کاسه را برای وی برد.[458]ابن ملجم هنگامی که آن احسان را دید، گریست.[459]امام(ع) بار دیگر به حضرت امام حسن(ع) دربارۀ خوراک و آب قاتل خود سفارش کرد.

حضرت به حسنین(ع) سفارش کرد:«وقتی مرا روی تابوت گذارید، جلوی تابوت را برندارید و عقب آن را بگیرید و به هر سو که تابوتم می رود به دنبال آن بروید و در هر جا که بایستد، بدانید که قبر من آنجاست(جلوی تابوت را جبرئیل و میکائیل برگرفته و به موضع دفن هدایت نمودند)پس جنازۀ مرا بر زمین گذارید و تو ای حسن، بر من نماز بخوان و هفت تکبیر بگوی و بدان که هفت تکبیر فقط بر من حلال است، مگر بر فرزند برادرت حسین، که او قائم آل محمد(ص) و مهدی این امّت است و ناراحتی های مردم را او بر طرف خواهد کرد. هنگامی که از نماز بر من فارغ شدی، جنازه را از جای خود بردار و خاک آنجا را بکَن. قبرِ کنده و لحدی آماده و تخته چوبی آماده خواهی یافت که پدرم نوح(ع) برای من ساخته است.حضرت امیرالمؤمنین(ع)به فرزندان خود فرمود:فتنه ها بسیار زود و از هر جانب به شما روی می آورد و منافقان این امّت، کینه های دیرینۀ خود را از شما طلب می کنند و می خواهند از شما انتقام بگیرند، پس بر شما باد به صبر که عاقبتِ صبر نیکوست.حضرت مدتی بی هوش شد، وقتی به هوش آمد فرمود:اینک رسول خدا(ص)، عمویم حمزه و برادرم جعفر نزد من آمدند و گفتند: شتاب کن که ما مشتاق و منتظر توییم. پس چشمهای مبارک خود را چرخانید و به اهل بیت خود نگاه کرد و فرمود: همه را به خدا می سپارم، خدا همه را در راه حق نگه دارد و از شرّ دشمنان حفظ کند. خدا خلیفۀ من بر شماست و خدا خلافت و نصرت را کفایت است.آنگاه فرمود:ای فرشتگان خدا، سلام بر شما.سپس آیه تلاوت نمود که:لِمِثل هذا فَلیَعمَل العامِلون اِن اللّه مَعَ الذَّین اتَّقوا و الَّذینَهُم مُحسِنون...پس برای مثل این پاداش، عمل کنند عمل کنندگان. هر آینه خدا با پرهیزگاران و نیکوکاران است».[460]

چون حضرت را چنان که فرموده بود به موضع دفن برده و شروع به حفر قبر نمودند، ناگهان قبر ساخته و لحد آماده ای ظاهر شد و لوحی زیر قبر فرش کرده بود که بر آن به خط سریانی دو سطر نوشته شده بود که این کلمات ترجمۀ آن است:«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم هذا ما حفره نوح النّبی لِعَلی وصیّ محمد(ص) قبل الطّوفان بِسَبِعِ مائه عامٍ؛ به نام خداوند بخشنده و مهربان. این قبری است که نوحِ نبیّ برای علی، وصیّ محمد(ص) هفتصد سال قبل از طوفان حفر کرده است».[461]را روی تابوت گذارید ، جلوی تابوت را برندارید و عقب آن را بگیرید و به هر سو که تابوتم می رود به دنبال آن بروید و در هر جا که ایس

*پیامبر(ص) به علی گفته بود:«ای علی، آیا تو را از شقی ترین مردمان خبر دهم؟ شقی ترین مردمان آن است که ناقۀ صالح را پی کرد، و شقی ترین مردمان آن است که محاسنت را از خون پیشانی ات خضاب کند».

 

   

 

از سخنان آن حضرت(ع) اندکی پیش از مرگ:[462]«سفارش من به شما این است: خدا را، خدا را، چیزی را همتای او مدارید و محمد(ص)، سنّتش را ضایع مگذارید. این دو ستون را بر پا کنید، از هر نکوهشی به کنارید. من دیروز یارتان بودم و امروز موجب عبرت شمایم و فردا از شما جدایم. اگر ماندم، در خون خود مرا اختیار است و اگر مُردم، مرگ مرا وعده گاه دیدار است. اگر ببخشم، بخشش موجب نزدیکی من است به خدای باری و اگر شما ببخشید، برای شما نیکوکاری. پس ببخشید؛ آیا دوست نمی دارید که خدا شما را بیامرزد.[463]به خدا که با مردن چیزی به سر وقت من نیامد که آن را نپسندم و نه چیزی پدید گردید که آن را نشناسم، بلکه چون جویندة آب به شب هنگام بودم که ناگهان به آب رسد، یا خواهانی که آنچه را خواهان است بیابد؛ و آنچه نزد خداست نیکوکاران را بهتر است[464]».

امام حسن(ع) روزِ پس از شهادت آن حضرت در خطبه ای فرمود:«ای مردم، در این شب بود که قرآن نازل شد و در این شب عیسی بن مریم به آسمان صعود نمود و در این شب یوشع بن نون کشته شد و در این شب امیرالمؤمنین از دنیا رفت. به خدا هیچ کدام از اوصیای پیامبران پیشین پیش از پدرم وارد بهشت نشوند و نه دیگران، و چنان بود که رسول خدا(ص) که او را به جهاد می فرستاد، جبرئیل از سمت راستش نبرد می کرد و میکائیل از سمت چپش. پول زرد و سفیدی از او بر جای نمانده مگر هفتصد درهم که از حقوق خود پس انداز کرده بود تا خادمی برای خانوادۀ خود به خدمت گیرد».

قُتِلَ امیرالمؤمنین فی محراب عبادته لِشدّتِ عدالته، و بدین ترتیب با شهادت آن حضرت(ع)، راه بر چیرگیِ معاویه و تأسیس دولت اُموی گشوده گشت.

صعصعه بن صوحان که از معدود افرادی بود که در مراسم خاکسپاری مولای خود در دل شب شرکت داشت، پس از دفن آن حضرت یک دست بر قلبش نهاد و با دست دیگر خاک بر سر ریخت و گفت: «...به خدا سوگند که زندگیت کلید خیر بود و قفل شرّ، و مرگت کلید هر شرّی است و قفل هر خیر. اگر مردم از تو پذیرفته بودند، از آسمان و زمین نعمتها بر ایشان می بارید، اما ایشان دنیا را بر آخرت برگزیدند».[465]


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





تاريخ : پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط تبيان فا